یکم. مستضعفان و پابرهنگانْ دیگر مسئلهٔ جمهوری اسلامی نیست بلکه مشکل جمهوری اسلامی است. رهبر انقلاب در تاریخ بیستوششم آبان نودوهشت، در ابتدای درس خارج فقه خود گفت: یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران میشوند یا ناراحت میشوند یا به ضررشان است یا خیال میکنند به ضررشان است، به هر تقدیر ناراضی میشوند». این بعضی از مردم» کدام قسمت از کلّ مردم هستند؟ آیا این بعضی از مردم» همان پابرهنگان و مستضعفان و همان صاحبان اصلی انقلاب و نظام نیستند؟ چهطور شد اسمشان شد بعضی از مردم»؟ در ابتدای جملهٔ رهبر واژهٔ یقیناً» آمده است. یعنی رهبر انقلاب در فقرهٔ افزایش قیمت بنرین یقین داشته است که بعضی از مردم» یعنی همان صاحبان اصلی انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان، به هر تقدیر ناراضی میشوند. چرا این ناراضیشدنِ به هر تقدیر» مسئولان نظام و شخص رهبر انقلاب را آنقدر نمیآشوبَد که به هر تقدیر» مانعِ اجرای طرح، آنهم به این شکل انفجاری و التهابآفرین بشوند؟ آیا کسی در آن بالاهای نظام برای این فقیربیچارهها دلش نمیسوزد؟ کسی صدای مردم را میشنود؟
دوم. در سرمقالهٔ شمارهٔ 211 نشریهٔ خط حزبالله جریان نقل قول احمد توکلی از تذکر رهبر انقلاب به دربارهٔ نوع اجرای طرح بنزین آمده است. جریان این است که رهبر انقلاب جمعه در جلسهٔ هفدهم ربیعِ بیت، به تذکر میدهد که اگر میخواستید چنین کنید چند روز زودتر یارانهای را که به مردم وعده داده بودید، به حساب مردم واریز میکردید. رهبر انقلاب در ادامه تأکید کردند که حالا هم ظرف یکی دو روز وجه مورد نظر را به حساب مردم واریز کنید. این اتفاق متأسفانه نیفتاد و اشرار و آشوبطلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربهزدن به کشور بودند، از روز شنبه وارد معرکه شدند و برخی شهرها را به ناامنی کشاندند». در این جمله یک چیزی کم است. جملهٔ کامل از دید نگارنده این است : این اتفاق (واریز وجه) نیفتاد و مردم به خیابان ریختند و اشرار و آشوبطلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربهزدن . . اگر شکل کامل جمله چنین نباشد استفاده از نیز» در آن جمله بیمعناست. چرا این جمله و جملههای مشابه صادرشده از آن بالاهای نظام، این تکّههای مهم را جا میاندازد و رد میکند؟ آیا اینکه مردم به خیابان میریزند چیز مهمی نیستند و باید در جملهبندی و ویرایش امنیتی گِرد شود؟ کاغذ کم است؟ جا کم است؟ حجم فایل نوشتاری نشریه با درج عبارت ریختن مردم به خیابان، زیاد میشود؟ سوال دیگر این که این چه تعبیر زشتی دربارهٔ مردم است که در ادبیات مسئولان عالیرتبهٔ نظام به کار برده میشود. آیا مشکل مردم فقط و فقط بنزین است که با واریز وجه» از چند روز قبل، این مشکل مرتفع شود؟ یا اینکه قرار است مردم با پول اندکی ساکت شوند؟ آیا این نگاه خفّتبار و تحقیرآمیز نسبت به مردم نگاهی است که از رهبر انقلاب انتظار داشتیم؟
سوم. ایرانمال را چه کسی در این مملکت ساخته است؟ از دو حال بیرون نیست. اگر ساختهشدن ایرانمال با اطلاع دستگاه بیت رهبری بوده است که این سازمان و رییس آن باید نسبت به آن پاسخگو باشند. یعنی چه در شدیدترین سالهای اقتصادی مملکت چندهزار میلیارد تومان برای ساختن قصری با شکوهِ احمقانه و شکمسیر میشود که مساحت زیربنای آن یک میلیون و چهارصدهزار متر مربع است و پنجاههزار متر مربع هم تخلّف دارد. این چه جور ادارهٔ مملکتی در حال جنگ ارادهها و جنگ اقتصادی است؟ ایرانمال را کجای دلم جا بدهم؟ ایرانمال را کجای گامِ چهلسالهٔ اول یا دوم یا چه و چه، جا بدهم؟ ایرانمال را کجای ماهها و هفتههای سالهای مزیّن به نامهای جهاد اقتصادی بگنجانم؟ اگر ساختهشدن ایرانمال بیاطلاع دستگاه رهبری بوده است که باز هم جای انتقاد و سوال است که چرا و چهطور؟ فرض کنیم که بیاطلاع دستگاه بوده است، که چنین نبوده، باز جای سوال است که چهقدر راحت مورد پذیرش نظام واقع شده است. نودوهشت سال افتتاح ایرانمال بود و سال بلوای گرسنگان در حاشیهٔ نقشهٔ تهران.
اینترنت که قطع میشود دوران یقظه میآید؛ دوران برخاستن از خواب و دریدن اوهام. دیگر کسی تا نیمهٔ شبْ عروسکهای مشهور را دنبال نمیکند. دیگر کسی از زکام شدن فلان بازیگر تا حرفهای بیارزش فلان فوتبالیست پهلو به پهلو نمیشود. هشتگها مثل برگ خزان میریزد. کپی-پیست»ها از کار میافتد و قلم در دست اهلش میافتد و میچرخد. مردم به کتابها مراجعه میکنند. دانشجویان پاسخ سوالشان را از درون کتابهایشان (حالا کتاب کاغذی یا الکترونیکی فرقی نمیکند) جستوجو میکنند چون موتور جستجوی گوگل، همان علّامهگوگل، در دسترس نیست. این محدودیتْ دانشآموز و دانشجو را به تکاپو میاندازد و این تکاپو بر پهنای زیست او را میافزاید. او از زیست موبایلی، اپلیکیشنی و جستجوی کلیدواژهای مجبور میشود به خواندن یک کتاب برای کشف یک مطلب روی بیاورد. او برای خبر دادن نمیتواند توییت کند. حالا دیگر فقط مطالب خیلی مهم را به سمع و نظر دیگران میرساند.
در دوران وصلبودن اینترنت، فضای مجازی پُر از هشتگهای وقتگیر و بیفایده بود و مردم به هزاران چیز مزخرف سرگرم بودند و دربارهٔ آن چیزهای مزخرف ورّاجی میکردند. الآن که اینترنت قطع شده است مردمْ همه دارند به یک چیز فکر میکنند و آن این است که چرا اینترنت قطع شده است و همه میدانند چرا. چند شب اول اوضاع به این صورت پیش میرود که مردم عادت موبایلی خود را از سر میاندازند و شبها زودتر میخوابند. حالا اگر این قطعی اینترنت به یک ماه برسد بعید نیست که زیست شبانه در شهرها شکل بگیرد. مردم به خیابان بیایند و موسیقی پخش کنند و بزنند و برقصند. بعدازظهرها هم بنشینند و فیلم ببینند و کتاب بخوانند. و بیشتر فکر کنند با تمرکز بیشتر روی یک موضوع. همه میدانیم چرا اینترنت قطع شده است. به این حرکت حاکمیت فکر کنیم. این فکر کردن مفید است. اما ناخنکزدن به هزاران هشتگ بیفایده در شبکههای اجتماعی چه فایدهای دارد؟
حاکمیت با قطع کردن اینترنت به میدان آمده است. حالا دیگر هشتگبازی جواب نمیدهد چون بسترش وجود ندارد. حالا کسی که معترض است باید به خیابان بیاید تا حرفش را بزند؛ تا با مردم معاشرت کند و حرف بزند. وقتی اینترنت قطع است باید در خیابان و در میان مردم اعتراض کرد. آیا این چیز دلپسندی نیست؟ آیا این عیش مدام نیست؟ ایکاش اینترنت در همین حالت قطعشده بماند!
سوال : چرا اینترنت را وصل نمیکنند؟ الجواب : چون مردم را صغیر میدانند.
مگر نمیگویید که مردم آگاهاند و بصیرند و چه و چه؟ اگر چنین است و اگر فقط تعداد معدودی آشوبگر بودند که خیابانها را ناامن کرده بودند، پس چرا با خواباندن غائله باز هم اینترنت را وصل نمیکنید؟ آیا مردم ما عقل و شعور ندارند که با یک سوت بریزند توی خیابان و عملهی تعدادی اراذل و اوباش بشوند؟ این مردم بصیر حداکثری که در رسانههای حاکمیتی از جمله تلویزیون جمهوری اسلامی در بوق و کرنا میشود کجا زندگی میکنند؟
قطع کردن اینترنت نه یک عملیات امنیتی موفق بلکه یک سرکوب آشکار است؛ سرکوب با عقبافتادهترین شکل ممکن. این سرکوب آشکار توهین آشکاری را به فهم و شعور مردم در خود دارد. کیفیت توهین بدین شرح است : ای کودک! ای طفل صغیر! اینترنت جیز است؛ دست بچّه را اوف میکند. کوچولوها دست به اینترنت نمیزنند. اگر بچّهی خوب و مؤدبی باشی تا آخر هفته برایات قاقالیلی میخرم و یک ماچ آبدار هم میکنم!
ویدئو، ماهواره و اینترنت، در واقع ابزار دانایی و آگاهی مردم در چهار دههی پشتسر بودهاند و نظام نادان و بیخرد ما، طی این چهار دهه، خودش و ما مردم را بر سر بگیر و ببند این ابزار، خراش داد و زخمی کرد. آدم از چیزی میترسد که نمیشناسدش. این کشور به تمدن نوین اسلامی که سهل است، به بیغولهی نوین اسلامی هم نخواهد رسید. دعوی رشد علم و فناوری و شرکتهای دانشبنیان چه تناسبی با بُریدن بیحساب فیبر اصلی اینترنت دارد؟ اگر تنها راهی که برای اقناع زورکی مردم بلدید، قطع اینترنت ایران است، چرا با علمبازی و استارتاپبازی و نمایشگاهبازی دانشبنیان، عِرض خود میبَرید و زحمت ما میدارید؟ کدام علم؟ کدام کشک؟ کدام پشم؟
پسنوشت :
بازِ باز نکنید
احمد خاتمی در نمازجمعه (یکم آذر ۹۸) گفت : پیامرسانهای داخلی را تقویت کنید تا نیاز مردم به اینترنت تامین شود. هرچه زودتر اینترنت بومی و ملی را راهاندازی کنید و در رابطه با شبکههای خارجی اگر بنا به باز کردن است، تقاضا میکنم بازِ باز نکنید»
أعاذَنا الله مِن شُرورِ أنفُسِنا و سَیّئاتِ أعمالِنا
دربارهی حسادتورزی به رفیق بزرگوارم میثم امیری حرف میزنم. چند دار و دسته پیدا شدهاند که به واسطهی خبری که میثم در وبلاگش منتشر کرد، به خود جسارت دادند که با بدترین کلمات به او توهین کنند. دربارهی اصل ماجرا خودِ میثم مطلبی را منتشر کرده است و من به آن ماجرا نمیپردازم. به عنوان رفیقِ او، دستکم از سال ۸۷، بر خود فرض دانستم مطالبی را عنوان کنم. باشد که حق رفاقت را به جا آورده باشم.
و اما بعد.
تحمل کردن وجود همزمان شفافیت، صداقت، شجاعت و دانش در قلم یک نویسندهی جوان، امری کوچک نیست. هر طفل حسودی را نمیرسد که این وضعیت ثقیل را تاب آوَرَد. این خودکمبینیها در درون این طفلهای حسود، که واقعی است، اگر منجر به تواضع و آموختن نشود قرار از کفشان میرباید و چنین میشود که دهانشان به پلشتی گشوده میشود.
یکی از این طفلها دربارهی او نوشته است : نویسندهی دست سوم». بیچاره گمان کرده دارد او را خفیف میکند حالآنکه اگر احمد محمود و ساعدی دست یکم باشند، دادن عنوان دست سومی به او که نویسندهای جوان است تمجید از او است. علت این خلط تمجید و تخفیف، این است که در ذهن او نویسندهی دست یکم کسی از جنس دار و دستهی خودشان شناخته میشود. او ابعاد حضور و افق فکری میثم را نمیتواند درک کند. او کوچولو است و میدان مقایسه و دستهبندیاش به اندازهی زمین کوچکاش است نه به قوارهی زمین وسیع میثم. این دار و دسته اهل محفلاند و محفلهایشان بسته است. ادعای مذهبی و انقلابی دارند و دور خودشان را دیوار میکشند و از آنسوی دیوار سنگ و پارهآجر پرتاب میکنند.
میثم راستآیین است و صاحب فردیت. به این معنا او انقلابی است؛ به معنی واقعی کلمه. خیلی میل ندارم به او عنوان انقلابی» را نسبت بدهم چرا که این واژه به بیخردی و بیآیینی ترجمه شده است. همین فردیت و راستآیینی میثم و پذیرا بودن او برای طیفهای فکری مختلف باعث ایجاد تمایز بین او و کسانی است به بازهی رنگ طوسی تیره تا خاکستریِ ملایم میگویند طیف رنگینکمانی! او و موسسهی متبوعاش در این مدت توانستند تا طیفها و آدمهای متنوع با افکار متنوع را گرد هم بیاورند و این کم هنری نیست. عملکرد او شفاف است. او به سوالی که از او میپرسند پاسخ میدهد. آیا این طفلهای دهاندریده از او سوال پرسیدند و با او وارد دیالوگ شدند؟ نه. چرا؟ چون قطعاً میباختند. چون میثم هیچ جا قایم نشده. روی رو است. به شدت خودش است. آدمی که به شدت خودش است و بازی درنمیآورد از دیالوگ ترسی ندارد بلکه عاشق دیالوگ است ولو پرچالش و پرهیاهو. اما این دار و دسته از بُن از همین ویژگی مثبت میثم ناراحتاند. آنها ناراحتی خودشان از خوب بودن او را با فحاشی و جسارت به نمایش گذاشتند.
میثم نوشته است جمهوری اسلامی برایاش
موضوعیت ندارد و ایران برایاش مهم است. چقدر صادق. از این صادقتر که را سراغ دارید؟ حکایت آن دو زن که بر سر مادریِ یک کودک ستیز و جدل داشتند را شنیدهایم. وقتی قاضی حکم به کشیدن دست کودک کرد، مادر واقعی دست بچه را رها کرد. میثم ایران را دوست دارد و آن دست را رها میکند تا ایران بمانَد. این دغلدوستانِ جمهوری اسلامی اما دارند دست مام وطن را میکشند تا پارهای از آن به ایشان برسد. این جمهوری اسلامی نظامی است که یادگار عبدالرحیم جعفری، یعنی آن اسب و درشکهی زرّین، امیرکبیر، را به دست طفلهای بیادب سپرده است که بویی از ادب و فرهنگ و هنر به مشامشان نرسیده، کارمندان اجارهنشین دفتردستکها هستند و با بادی میروند. بیدی نیستند که با بادی بلرزند یا نلرزند چون اصلاً بیدی نیستند، چیزی نیستند.
در دوران بیاینترنتی آبان۹۸ (خیزش، جنبش، اغتشاش، آشوب و. هر جور راحتید) میثم در وبلاگش نوشت؛ صریح و شجاعانه. خیلیها خاموش بودند. میثم حاشیهنویس دیدارهای رهبر بوده است درعینحال منتقد رهبر هم هست و شجاعانه اعلام میکند. اگر پادشاه را ببیند فریاد میزند چون حیا و شرف و خون شهید سرش میشود. از پشت خنجر نمیزند. کسانی که بر میثم جسور شدند بزدلانی هستند که بر زبانآوری میثم در روزهای سخت ی رشک میبرند و دچار ترس هستند. اگر از حکومت بدشان بیاید رو بازی نمیکنند. از مزایای حکومت و از امتیازات وسطِ لحاف بهره میبرند و ژست چپبودن میگیرند.
حرف آخر : اگر از کیستیِ من میپرسید من نویسنده نیستم. نقدنویس سینمایی هستم. و میثم با اینکه تخصصاش ادبیات است نقدهای سینمایی فوقالعادهای مینویسد به کوری چشم حاسدان. من هیچکارهی ادبیاتم و رفیق میثم. خدا عاقبت همهمان را ختم به خیر کند. افراد دیگری هم توهینهایی کردند. فقط خطاب به یکی از آنها بگویم که : میثم از خانوادهای کریم و سفرهدار است و تو بر سر آن سفره نان و گوجهسبز خوردهای. برایات متأسفم.
أعاذَنا الله مِن شُرورِ أنفُسِنا و سَیّئاتِ أعمالِنا
دربارهی حسادتورزی به رفیق بزرگوارم میثم امیری حرف میزنم. چند دار و دسته پیدا شدهاند که به واسطهی خبری که میثم در وبلاگش منتشر کرد، به خود جسارت دادند که با بدترین کلمات به او توهین کنند. دربارهی اصل ماجرا خودِ میثم مطلبی را منتشر کرده است و من به آن ماجرا نمیپردازم. به عنوان رفیقِ او، دستکم از سال ۸۷، بر خود فرض دانستم مطالبی را عنوان کنم. باشد که حق رفاقت را به جا آورده باشم.
و اما بعد.
تحمل کردن وجود همزمان شفافیت، صداقت، شجاعت و دانش در قلم یک نویسندهی جوان، امری کوچک نیست. هر طفل حسودی را نمیرسد که این وضعیت ثقیل را تاب آوَرَد. این خودکمبینیها در درون این طفلهای حسود، که واقعی است، اگر منجر به تواضع و آموختن نشود قرار از کفشان میرباید و چنین میشود که دهانشان به پلشتی گشوده میشود.
یکی از این طفلها دربارهی او نوشته است : نویسندهی دست سوم». بیچاره گمان کرده دارد او را خفیف میکند حالآنکه اگر احمد محمود و ساعدی دست یکم باشند، دادن عنوان دست سومی به او که نویسندهای جوان است تمجید از او است. علت این خلط تمجید و تخفیف، این است که در ذهن او نویسندهی دست یکم کسی از جنس دار و دستهی خودشان شناخته میشود. او ابعاد حضور و افق فکری میثم را نمیتواند درک کند. او کوچولو است و میدان مقایسه و دستهبندیاش به اندازهی زمین کوچکاش است نه به قوارهی زمین وسیع میثم. این دار و دسته اهل محفلاند و محفلهایشان بسته است. ادعای مذهبی و انقلابی دارند و دور خودشان را دیوار میکشند و از آنسوی دیوار سنگ و پارهآجر پرتاب میکنند.
میثم راستآیین است و صاحب فردیت. به این معنا او انقلابی است؛ به معنی واقعی کلمه. خیلی میل ندارم به او عنوان انقلابی» را نسبت بدهم چرا که این واژه به بیخردی و بیآیینی ترجمه شده است. همین فردیت و راستآیینی میثم و پذیرا بودن او برای طیفهای فکری مختلف باعث ایجاد تمایز بین او و کسانی است به بازهی رنگ طوسی تیره تا خاکستریِ ملایم میگویند طیف رنگینکمانی! او و موسسهی متبوعاش در این مدت توانستند تا طیفها و آدمهای متنوع با افکار متنوع را گرد هم بیاورند و این کم هنری نیست. عملکرد او شفاف است. او به سوالی که از او میپرسند پاسخ میدهد. آیا این طفلهای دهاندریده از او سوال پرسیدند و با او وارد دیالوگ شدند؟ نه. چرا؟ چون قطعاً میباختند. چون میثم هیچ جا قایم نشده. روی رو است. به شدت خودش است. آدمی که به شدت خودش است و بازی درنمیآورد از دیالوگ ترسی ندارد بلکه عاشق دیالوگ است ولو پرچالش و پرهیاهو. اما این دار و دسته از بُن از همین ویژگی مثبت میثم ناراحتاند. آنها ناراحتی خودشان از خوب بودن او را با فحاشی و جسارت به نمایش گذاشتند.
میثم نوشته است جمهوری اسلامی برایاش موضوعیت ندارد و ایران برایاش مهم است. چقدر صادق. از این صادقتر که را سراغ دارید؟ حکایت آن دو زن که بر سر مادریِ یک کودک ستیز و جدل داشتند را شنیدهایم. وقتی قاضی حکم به کشیدن دست کودک کرد، مادر واقعی دست بچه را رها کرد. میثم ایران را دوست دارد و آن دست را رها میکند تا ایران بمانَد. این دغلدوستانِ جمهوری اسلامی اما دارند دست مام وطن را میکشند تا پارهای از آن به ایشان برسد. این جمهوری اسلامی نظامی است که یادگار عبدالرحیم جعفری، یعنی آن اسب و درشکهی زرّین، امیرکبیر، را به دست طفلهای بیادب سپرده است که بویی از ادب و فرهنگ و هنر به مشامشان نرسیده، کارمندان اجارهنشین دفتردستکها هستند و با بادی میروند. بیدی نیستند که با بادی بلرزند یا نلرزند چون اصلاً بیدی نیستند، چیزی نیستند.
در دوران بیاینترنتی آبان۹۸ (خیزش، جنبش، اغتشاش، آشوب و. هر جور راحتید) میثم در وبلاگش نوشت؛ صریح و شجاعانه. خیلیها خاموش بودند. میثم حاشیهنویس دیدارهای رهبر بوده است درعینحال منتقد رهبر هم هست و شجاعانه اعلام میکند. اگر پادشاه را ببیند فریاد میزند چون حیا و شرف و خون شهید سرش میشود. از پشت خنجر نمیزند. کسانی که بر میثم جسور شدند بزدلانی هستند که بر زبانآوری میثم در روزهای سخت ی رشک میبرند و دچار ترس هستند. اگر از حکومت بدشان بیاید رو بازی نمیکنند. از مزایای حکومت و از امتیازات وسطِ لحاف بهره میبرند و ژست چپبودن میگیرند.
حرف آخر : اگر از کیستیِ من میپرسید من نویسنده نیستم. نقدنویس سینمایی هستم. و میثم با اینکه تخصصاش ادبیات است نقدهای سینمایی فوقالعادهای مینویسد به کوری چشم حاسدان. من هیچکارهی ادبیاتم و رفیق میثم. خدا عاقبت همهمان را ختم به خیر کند. افراد دیگری هم توهینهایی کردند. فقط خطاب به یکی از آنها بگویم که : میثم از خانوادهای کریم و سفرهدار است و تو بر سر آن سفره نان و گوجهسبز خوردهای. برایات متأسفم.
زیرنویس فارسی فیلم این سرزمین از آنِ من است»
ساختهی ژان رنوآر - محصول 1943
بازیگران : چار لاوتون - ماورین اوهارا
(This Land Is Mine (1943
Director: Jean Renoir
برای دانلود زیرنویس فارسی
اینجا را کلیک کنید.
توضیح ضروری: این زیرنویس مشکل همزمانی دارد. با کلید ] برای جلو آوردن در نرمافزار پخش، زیرنویس را همزمان کنید.
درباره این سایت